1. مقصود از « دین » در آیه

 

الف: مفسران شیعه


در منابع تفسیری معانی متفاوتی از «دین» ارائه شده است. ولی می توان ادعا کرد که مجموعا در دین به معنای اسلام اتفاق نظر دارند، بیشتر تفاسیر نیز بر این عقیده اند که بُعد نظری اسلام مد نظر آیه شریفه است هر چند برخی از آنان هم بر این باور اند که مذهب تشیع و ولایت مراد آیه شریفه است.

طبرسی; صاحب مجمع البیان می گوید: « مراد از آن اسلام است که دین معروف و مرضی خدا می باشد.(1) صاحب تفسیر المیزان نیز می نویسد: « دین سلسله ای از معارف علمی و عملی است که اعتقادات را تشکیل می دهند واعتقاد از امور قلبی است که حکم اکراه در آنها معنی ندارد.» (2(

آیت الله جوادی آملی هم می گوید: «دین در جمله (لاإکراهَ فِی الدِّین) همان خطوط کلی و اصول آن است نه منهاج و شریعت، یعنی فروع فقهی و حقوقی و ولایی، زیرا در فروع دین بعد از قبول اصل آن، اکراه و اجبار هست.» (3(

صاحب تفسیر روان جاوید هم می گوید: مراد از دین تشیع و ولایت است. ایشان در ادامه می نویسد: « از جمله مؤیدات این که مراد تشیع است آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) می باشد، و ظاهر از دین کامل است نه ناقص.» (4) هر چند آیت الله جوادی آملی می گوید: «مقصود از دین در (لاإکراهَ فِی الدِّین) ولایت نیز نیست، هر چند کمال دین به ولایت است: (الیَومَ أکمَلتُ لَکُم دینَکُم وأتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی ورَضیتُ لَکُمُ الإسلامَ دینا)، زیرا در زمان نزول آیه، کسی را بر پذیرش ولایت وادار نمی‏کردند تا آیه از آن نهی کند.» (5(

صدر المتألهین در تفسیر قدیمی خود می گوید: « دین در حقیقت همان تسلیم و رضا است که به سبب عقاید علمی حاصل می شود. همان عقاید علمی که خداوند بر قلب اطمینان به ایمان، به لحاظ مناسبت ذاتیه یا کسبیه افاضه می کند از این رو همان گونه که علوم ضروریه به مجرد افاضه، بدون اکراه و جبر در قلب حاصل می شوند علوم نظری و معارف الهی نیز به دنبال مبادی و مقدمات الهامی یا تعلیمی، به مجرد القای در قلب حاصل می شوند بدون این که در ظاهر اجبار و اکراهی باشد.» (6(

آقای تابنده گنابادی هم می نویسد: «مقصود از دین ولایت است، چون اصل دین ولایت است و بواسطه ولایت راه رشاد از غوایت و گمراهی جدا می شود.» (7(
 

ب: مفسران اهل سنت


آلوسی می گوید: «الف و لام در ( الدین) برای عهد است. اما برخی گفته اند که آن بدل از اضافه است یعنی دین خدا که همان ملت اسلام است.» (8(

رشید رضا در تعریف دین می گوید: دین آن تکالیفی هستند که بندگان بخاطر آنها مواخذه می شوند. « الدین ما یوخذ العباد به من التکالیف». (9(

راغب در مفردات نیز قولی را این چنین نقل می کند: گفته شده: « دین در اینجا به معنای جزا است یعنی خداوند بر جزا مکره نیست، بلکه آنچه را که می خواهد درباره کسی که می خواهد به همان گونه که بخواهد انجام خواهد داد.»

از این تعریف ایشان بخوبی روشن می شود که ایشان دین را اعمال ظاهری می داند. اما وقتی تفسیر آیه مورد بحث را بیان می کند می گویدالایمان هو اصل الدین و جوهره عبارة عن اذعان النفس و یستحیل ان یکون الاذعان بالالزام و الاکراه.» (10)

اینجا ایشان معنا و تعریف دین را بیان نمی کند بلکه جوهر و اصل و اساس دین را بیان می کند که اساس دین ایمان است و امکان ندارد که اکراه در ایمان راه پیدا کند.

جمع بندی

همان طور که ملاحظه شد در معنای دین اختلافات زیادی است مثلا در بین مفسران شیعه بعضی ها دین را همان اعتقاد قلبی می دانند ولی بعضی ها ولایت معنا می کنند و بعضی دیگر نیز درباره دین گفته اند دین یعنی رضا و تسلیم.
همچنین در بین مفسران اهل سنت نیز اختلافاتی وجود دارد مثلا آلوسی گفته دین یعنی ملت اسلام، راغب گفته دین به معنای جزا است، اخیرا رشید رضا مراد از دین را اعمال ظاهری بیان کرده است.
اما به نظر می رسد قول صحیح همان قولی است که دین را اعتقاد قلبی بیان می کند چون فقط اعتقاد قلبی است که اکراه در آن معنا ندارد

2. دیدگاه مفسران در تفسیر آیه

 

الف: دیدگاه مفسران شیعه


شیخ طوسی; در ذیل آیه می گوید: «برای این آیه چند اقوال گفته شده:

.1 قول حسن، قتاده و ضحاک: آیه در حق اهل کتابی است که جزیه از آنها گرفته می شود. ( پس آیه منسوخ نیست، و آیه جهاد در حق غیر اهل کتاب نازل شده است.)

2 .قول ابن عباس و سعید بن جبیر: آیه درباره برخی از فرزندان انصار نازل شد که یهودی بودند ولی بعضی ها می خواستند که آنها را مسلمان کنند.

3
.قول زجاج: آیه به معنای این است که نگویید درباره کسانی که بعد از حرب داخل اسلام شده اند از روی اکراه وارد گشته اند، زیرا بعد از حرب کسی که اسلام را پذیرفت و مسلمان شد دیگر مکره نیست.

4
.صدر المتألهین هم درباره حکم مجوس می گوید: « حکم مجوس حکم اهل کتاب را دارد زیرا برای آنها شبهه کتابی است و اما کفاری که یهودی یا نصرانی می شوند اختلاف شده، برخی گفته اند آنها بر آن دین باقی گذاشته نمی شوند برخی هم گفته اند آنها بر آنچه که رفته اند باقی گذاشته می شوند و بر اسلام اکراه نمی شوند.»

.5 بعضی از بزرگان آیه را یک قضیه تکوینی و طبیعی گرفته و مجموع دین را اعتقاد دانسته و اعمال را نیز به اعتقاد برگردانده و گفته اند: اعتقاد و ایمان از امور قلبی است و اکراه و اجبار را در آن راهی نیست.

6
.صاحب تفسیر مجمع البیان بعد از بیان اقوال چهار گانه نظر خودش را بیان می کند و می گوید که مراد دسته خاصی نیست بلکه مراد عدم اکراه در دین است برای هر کس که باشد ایشان می نویسد: «هدف، دسته مخصوصى نیست بلکه بطور کلى معناى آیه اینست که در دین که یک مسئله اعتقادى و قلبى است، اکراه و اجبار نمی باشد و بنده، آزاد و مخیر است و اگر کسى را به گفتن شهادتین مجبور نمایند و او هم بگوید این گفتن، دین نیست و متقابلا کسى را مجبور کنند و کلمه کفر آمیز بگوید، کافر نخواهد بود زیرا ایمان و کفر مربوط به زبان نیست و به قلب و باطن بستگى دارد.» علامه طباطبائی و آیت الله مکارم شیرازی هم بر همین عقیده هستند.

.7
آیت الله مکارم می نویسد: « از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده‏اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى‏تواند داشته باشد و جمله « لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ » در واقع اشاره‏اى به همین است. »

8 . علی بن ابراهیم قمی گفته است: « اکراه بر دین پس از آن است که رشد و غی از هم تمییز داده شود. اگر رشد و غی از همدیگر جدا نشوند اجباری درکار نیست.»

9 . واقدی گفته است: «(لا اکراه فی الدین) بعد از اسلام عرب است، برای آن که عرب امتی بودند امی، ایشان را کتابی نبود خدای تعالی رسول را فرمود که از عرب قبول مکن الا اسلام یا تیغ و اهل کتاب را حکمى دیگر نهاد و آن جزیه بود، گفت: اینان را اکراه مکن بعد از قبول جزیه. »

.10 در تفسیر منهج الصادقین هم آمده: «هیچ اکراهی در قبول کردن دین اسلام نیست یعنی هیچکس را از یهودی و نصاری و مجوس بر اسلام آوردن نباید اکراه کرد.»

  منابع
(1)
طبرسى فضل بن حسن، مجمع البیان، ج‏2، ص: 630.
(2)
طباطبایى محمد حسین‏، المیزان فى تفسیر القرآن‏، ج2، ص342.
(3)
جوادی آملی عبد الله، تفسیرتسنیم، ج12، ص165.
(4)
ثقفی تهرانی محمد، تفسیر روان جاوید، ج1، ص339.
(5)
جوادی آملی عبد الله، تفسیر تسنیم، ج12، ص166.
(6)
ملا صدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج4، ص191.
(7)
تابنده گنابادی سلطان حسین، سه گوهر تابناک از دریای پر فیض کلام الهی، ص44.
(8)
آلوسی، روح المعانی، ج3، ص13.
(9)
رشید رضا٬ المنار٬ ج1،  ص55.
(10)
راغب اصفهانی، المفردات، ج3، ص31.